عاشقي خسته

عاشقي بد درديه سينا گرفتارش شده

من با يكي دوست بودم 3سال خيلي دوسش داشتم حتي زندگيم بود وجودم بود

نميدونم چطوري بهت بگم فقط دركم كن

ميدوني چرا؟

چون اون نامردي كرد

شايد بپرسي چرا؟

الان جوابتو ميدم

يه روز ديدم حالش بده خيلي بد ب خانوادش نميگفت منو ببرين دكتر ب من ميگفت

منم دست رد ب سينش نميزدم

ميگفتم باشه

خلاصه بردمش دكتر

گفتن آسم داره گفتن با دارو رفع ميشه

يه دوست داشتم باباش دكتر بود دوستم عشقمو ميشناخت عشقمم اونو ميشناخت

وقتي با خودش رفتم جاي دوستم قضيه واسه دوستم تعريف كردم

دوستم گفت:

باباي من ميتوني درمانش كنه

خيلي خوشحال شديم

ولي نميدونستم دوست صميميم از پشت بهم خنجر بزنه

خلاصه اين قضيه 1 هفته گزشت

بعد از يه هفته ب عشقم خيلي مشكوك شدم ميدوني چرا؟

چون حتي يه لحظه هم نميتونستيم از هم خبر بگيريم

ديدم خيلي كم بهم زنگ ميزنه

يه روز با عشقم قرار گزاشتم گفتم بيا بريم بيرون ميخوام لباس بخرم بيا بريم

گفت نميام

گفتم چي؟

گفت نميام

گفتم چرا؟

گفت:نپرس

گفتم چي شده؟

گفت من واست ارزشي ندارم

گفتم خفه شو

گفت تا ب حال بهم فوش ندادي

اينه لياقتم؟

گفتم ميفهمي داري چي ميگي؟

گفت من مريضم

دست از سرم بردار

گفتم بيا ميخوام ببينمت

گفت نميام

خلاصه كشوندمش بيرون

فهميدم چرا اخلاقش عوض شده بود

با خودم گفتم:ميفهمم كي تو زندگيت هست

خلاصه

وقتي اومد بيرون باهاش حرف زدم وقتي حرفامون تموم شد داشت ميرفت خونه تعقيبش كردم

ديدم دوستم داره از اون طرف خيابون داره مياد سمت عشقم ديدم عشقم واستاد

پشتشو نگاه كرد ديد من نيستم

وقتي دوستم اومد فهميدم دوستم باهاش دوست شده دلشو ب دست آورده داشتن ميرفتن بستني شاد رفتم پيش دوستم دست زدم رو شونش گفتم ببين داداش من خيلي دوسش داشتم ولي تو نامردي كردي خنجر زدي بهم باشه موفق باشي فقط يه خواهش دارم

گفت:بگو

گفتم:ببين داشتم خوشبختش ميكردم

اگه ميتوني خوشبختش كني دستشو ميزارم تو دستت

اشك تو چشاي دوستم جم شد گفتم ببين داداش گريه مال مرد نيست

الان تو چشام نگاه كن بخند

اون منم ك بايد بغض بگيرم

ن تو

عشقم گفت سينا برو ديگه مزاحمش نشو

گفتم:

چشم

ميرم ديگه هم پشت سرمو نگاه نميكنم

بهش گفتم:

همیشه منتظر کسی باش
که تو رو با همه ی دیوونگیت و خل بازیات قبول داشته باشه
و تو رو به همه نشون بده و بگه:
این دیوونه خل….. عشق و جیگر منه

دوستم گفت سينا بهت قول ميدم خوش بختش كنم

گفتم دستتو بده

دستشو داد گفتم تو هم دستتو بده

يه پارچه پيدا كردم گزاشتم رو دستم گفتم حالا دستتو بده (چون نامحرم بود دستمال گزاشتم رو دستم)

دستشونو بهم دادم گفتم ببين تا الان عشقم بودي ولي ديگه نيستي

پس خوشبخت بشي

جوفتشون گريه كردن گفتم گريه نكنين توروخدا گريه نكنين

اون موقع ها ميرفتم كلاس گيتار واسه عشقم يه آهنگ درست كردم ب نام سلامي كن دوباره

واسه جوفتشون همونجا زدم

خيلي خودمو كنترل كردم ك گريه نكنم ولي آخرش بغضم شكست زدم زير گريه

گفتن خداحافظتون خوش باشين

*

*

*

3روز پيش يكي بهم زنگ زدگفت فلاني ميشناسي:

هزارتا خاطره ازش اومد جلوی چشمم ،
اما فقط یه لبخند زدم و گفتم : میشناختمش…

گفت الان چكار ميكني ازش جدا شدي گفتم اگه ميشناسيش بهش بگو

سينا گفته:

 

عکس تو
بر عکس تو
مدام
در آغوش من است …

هي خداي من شكرت

اي خدا...

خطا از من است ، می دانم …
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نعبد “
اما به دیگران هم دلسپرده ام
از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین “
اما به دیگران هم تکیه کرده ام
اما رهایم نکن
بیش از همیشه دلتنگم
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم …

اميدوارم فكر نكني دروغ گفتم...

+نوشته شده در چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:خدايا شكرت,ساعت12:47توسط سينا | |

آیا می دانید که اگر شما در حال حمل قرآن باشید ،

شیطان دچار درد شدید در سر میشود

و باز کردن قرآن ، شیطان را تجزیه می کند

و با خواندن قرآن ، به حالت غش فرو میرود..

و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش میشود؟؟؟؟

و آیا شما می دانید که هنگامی که می خواهید

این پیام را به دیگران ارسال کنید ،

شیطان سعی خواهد کرد تا شما را منصرف کند؟؟؟؟

فریب شیطان را نخور!!!!!

پس این حق را دارید که این پست رو کپی کنید

و توی وبهاتون بذارید….

+نوشته شده در چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:پاسخ شما ب شيطان,ساعت12:45توسط سينا | |